اندیشه در شعر
عواطف انسانی، درونمایه عمده ای برای شعر هستند ولی براستی می توان بدون یک تکیه گاه فکری، صاحب عاطفه بود؟ هر احساس شاعرانه ای ـ اگر راستین باشد نه تصنّعی ـ از نوع نگرش شاعر به جهان آب می خورد و هر انسانی ـ ولو خود نداند ـ صاحب یک نظام فکری است. منظور ما از اندیشه، در این جا، آن بخش از تفکّرات شاعر است که در شعرش تجلّی می یابد به گونه ای که با تعمّق در شعر، می توان دریافت که او چگونه می اندیشد. چنین نباید تصوّر کرد که برای پیدا کردن ردّ پای تفکّر در شعر شاعران، باید در پی شعرهای حکیمانه و یا پند و اندرزهایی که جنبه تعلیمی داشته اند برویم.
فردوسی در شاهنامه و در جریان گشوده شدن گنگ دز به وسیله کیخسرو، از زبان اهل حرم افراسیاب می گوید:
که از شهریاران سزاوار نیست
بریدن سری کان گنهکار نیست این سخن در واقع حاصل نگرش او نسبت به حکومت داری است که در دهان اهل حرم گذاشته شده است. یکی دو قرن پس از او، انوری در قطعه ای که در تقاضای افزایش مواجب سروده، می گوید "پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند". ما در این دو شعر، دو گونه تفکّر می بینیم، هر چند هیچ یک در این جا بر سر حکیمانه شعر گفتن نبوده اند; فردوسی داستانسرایی می کرده و انوری تکدّی. یک شعر وقتی موفّق و ماندگار است که در آن سوی بار عاطفی آن، یک نگرش فکری نیز نهفته باشد به گونه ای که اگر شعر را با برداشتن خیالها و دیگر هنرمندیهای صوری اش به نثر ترجمه کنیم، نیز آن فکر باقی بماند. برای روشن شدن این سخن، می توانیم دو بیت از بیدل را ببینیم:
خیال حلقه زلف تو ساغری دارد
که رنگ نشأه آن نیست جز پریشانی
دوری مقصد به قدر دستگاه جست و جوست
پا گر از رفتار مانَد، جاده منزل می شود
بیت نخست، پُر از تصویر است; ولی وقتی همه را بشکافیم، به این خواهیم رسید که "زلف تو پریشان است" و فراتر از این، چیزی در بیت نمی توان یافت. در بیت دوّم، ولی یک فکر مطرح می شود. شاعر برخلاف این ذهنیت طبیعی که "با حرکت و جست و جو می توان به منزل رسید"، می گوید "جست و جوهاست که مقصد را دور نشان می دهد و اگر پای در دامن بکشیم و در خود سیر کنیم، همین جاده، خود سرمنزل مقصود خواهد بود." این از شاخصه های تفکّر بیدل است و در این سه بیت دیگر از همین شاعر نیز به شکلهای مشابهی بیان شده است:
جمعیّت وصول، همان ترک جست و جوست
منزل دمیده ای اگر از پا گذشته ای
شاید ز ترک جهد، به جایی توان رسید
گامی در این بساط، به پای بریده رو
گر به خود سازد کسی، سیر و سفر در کار نیست
این که هر سو می رویم، از خویش رَم داریم ما
ما در شعر خویش، شاعران صاحب اندیشه کم داشته ایم و امروز نیز کمتر کسانی هستند که بتوان یک دستگاه فکری منسجم در شعرشان سراغ گرفت. در بیشتر شعرها آن چه به چشم می خورد، اندیشه ای اقتباسی است که گاه با رفتارهای عملی شاعر ناسازگاری دارد. در بسیار شعرها هم اصطلاحات فلسفی یا عرفانی خود را به رخ مخاطب می کشند، ولی فراتر از آن اصطلاحات، چیز دندانگیری نمی توان یافت.
ولی این قدم نخست بود. پس از دریافت وجود اندیشه در شعر، باید دید که آن اندیشه تا چه حد ارزشمند و قابل پذیرش است. این جاست که پای مباحث ارزشی به میان می آید. بسیاری از مدّعیان اندیشه در شعر امروز، عملاً راه به ترکستان برده و با ارائه فکرهایی که قابلیت پذیرش در شرایط فرهنگی و اجتماعی جوامع ما نداشته اند، عملاً در برابر ارزشهای تثبیت شده جامعه ایستاده اند. شعر اینان عملاً مصداقی از همان تیغ تیز در کف زنگی مست بوده و چه بسا آسیبها وارد کرده است.
بحث درباره عنصر اندیشه، از سویی وارد قلمرو دانشهای دیگری غیر از شعر می شود و از سویی جنبه آموزشی خودش را از دست می دهد چون فکر کردن را نمی توان آموزش داد و اگر هم بتوان، کار یک مجموعه آموزشی شعر نیست. پس ما بیش از آن که اهمیت وجود اندیشه را گوشزد کنیم، کاری نمی توانیم کرد. به هر حال، نباید از یاد برد که تأثّرات عاطفی، هر قدر هم که شدید باشند، گذرا و مقطعی هستند. یک شعر، در مواجهه نخست، اثر عاطفی بیشتری دارد و در دفعات بعدی، آن اثر را نخواهد گذاشت، مگر این که در کنار عاطفه، چیز عمیق تری هم وجود داشته باشد یعنی اندیشه. گذشته از آن، تحوّلی که در اثر اندیشیدن در انسان ایجاد می شود، از تحوّلات عاطفی بسیار عمیق تر و ماندگارتر است.
برگرفته از سایت http://www.irib.ir
فردوسی در شاهنامه و در جریان گشوده شدن گنگ دز به وسیله کیخسرو، از زبان اهل حرم افراسیاب می گوید:
که از شهریاران سزاوار نیست
بریدن سری کان گنهکار نیست این سخن در واقع حاصل نگرش او نسبت به حکومت داری است که در دهان اهل حرم گذاشته شده است. یکی دو قرن پس از او، انوری در قطعه ای که در تقاضای افزایش مواجب سروده، می گوید "پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند". ما در این دو شعر، دو گونه تفکّر می بینیم، هر چند هیچ یک در این جا بر سر حکیمانه شعر گفتن نبوده اند; فردوسی داستانسرایی می کرده و انوری تکدّی. یک شعر وقتی موفّق و ماندگار است که در آن سوی بار عاطفی آن، یک نگرش فکری نیز نهفته باشد به گونه ای که اگر شعر را با برداشتن خیالها و دیگر هنرمندیهای صوری اش به نثر ترجمه کنیم، نیز آن فکر باقی بماند. برای روشن شدن این سخن، می توانیم دو بیت از بیدل را ببینیم:
خیال حلقه زلف تو ساغری دارد
که رنگ نشأه آن نیست جز پریشانی
دوری مقصد به قدر دستگاه جست و جوست
پا گر از رفتار مانَد، جاده منزل می شود
بیت نخست، پُر از تصویر است; ولی وقتی همه را بشکافیم، به این خواهیم رسید که "زلف تو پریشان است" و فراتر از این، چیزی در بیت نمی توان یافت. در بیت دوّم، ولی یک فکر مطرح می شود. شاعر برخلاف این ذهنیت طبیعی که "با حرکت و جست و جو می توان به منزل رسید"، می گوید "جست و جوهاست که مقصد را دور نشان می دهد و اگر پای در دامن بکشیم و در خود سیر کنیم، همین جاده، خود سرمنزل مقصود خواهد بود." این از شاخصه های تفکّر بیدل است و در این سه بیت دیگر از همین شاعر نیز به شکلهای مشابهی بیان شده است:
جمعیّت وصول، همان ترک جست و جوست
منزل دمیده ای اگر از پا گذشته ای
شاید ز ترک جهد، به جایی توان رسید
گامی در این بساط، به پای بریده رو
گر به خود سازد کسی، سیر و سفر در کار نیست
این که هر سو می رویم، از خویش رَم داریم ما
ما در شعر خویش، شاعران صاحب اندیشه کم داشته ایم و امروز نیز کمتر کسانی هستند که بتوان یک دستگاه فکری منسجم در شعرشان سراغ گرفت. در بیشتر شعرها آن چه به چشم می خورد، اندیشه ای اقتباسی است که گاه با رفتارهای عملی شاعر ناسازگاری دارد. در بسیار شعرها هم اصطلاحات فلسفی یا عرفانی خود را به رخ مخاطب می کشند، ولی فراتر از آن اصطلاحات، چیز دندانگیری نمی توان یافت.
ولی این قدم نخست بود. پس از دریافت وجود اندیشه در شعر، باید دید که آن اندیشه تا چه حد ارزشمند و قابل پذیرش است. این جاست که پای مباحث ارزشی به میان می آید. بسیاری از مدّعیان اندیشه در شعر امروز، عملاً راه به ترکستان برده و با ارائه فکرهایی که قابلیت پذیرش در شرایط فرهنگی و اجتماعی جوامع ما نداشته اند، عملاً در برابر ارزشهای تثبیت شده جامعه ایستاده اند. شعر اینان عملاً مصداقی از همان تیغ تیز در کف زنگی مست بوده و چه بسا آسیبها وارد کرده است.
بحث درباره عنصر اندیشه، از سویی وارد قلمرو دانشهای دیگری غیر از شعر می شود و از سویی جنبه آموزشی خودش را از دست می دهد چون فکر کردن را نمی توان آموزش داد و اگر هم بتوان، کار یک مجموعه آموزشی شعر نیست. پس ما بیش از آن که اهمیت وجود اندیشه را گوشزد کنیم، کاری نمی توانیم کرد. به هر حال، نباید از یاد برد که تأثّرات عاطفی، هر قدر هم که شدید باشند، گذرا و مقطعی هستند. یک شعر، در مواجهه نخست، اثر عاطفی بیشتری دارد و در دفعات بعدی، آن اثر را نخواهد گذاشت، مگر این که در کنار عاطفه، چیز عمیق تری هم وجود داشته باشد یعنی اندیشه. گذشته از آن، تحوّلی که در اثر اندیشیدن در انسان ایجاد می شود، از تحوّلات عاطفی بسیار عمیق تر و ماندگارتر است.
برگرفته از سایت http://www.irib.ir